حضرت زینب (س) را به عنوان اسوه صبر و مقاومت و یکی از عوامل اصلی زنده ماندن واقعه عاشورا میشناسیم. یکی از مهمترین اقدامات ایشان پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع)، خطبههای کوبنده ایشان در دفاع از اسلام، بیان حقانیت امام حسین (ع)، بیان روابط پیامبر با آنها و به یاد آوردن جایگاه و مقام امام علی (ع) برای مردم کوفه و شخص ابن زیاد است. بدلیل اهمیّت پرداختن به این موضوع، یکی از خطبههای ایشان در کوفه و نحوه ورود ایشان نزد ابن زیاد که در کتاب «سیری در تاریخ پیامبر اکرم (ص)» اثر مرحوم آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی آمده است را باهم میخوانیم.
در جلد اول کتاب «سیری در تاریخ پیامبر اکرم (ص) آمده است:
در تاریخ از یک شخص سنّی دیدم که مطلب را اینطور نقل میکند:
هنگامی که قافله به نزدیک دار الإماره می رسد، حضرت زینب سلام الله علیها منقلب می شوند؛ زیرا چشمشان به آن منزلی می افتد که در آنجا مدّتی سکونت داشتند، جایی که امیرالمؤمنین علیه السّلام مدّتی در آنجا حکومت می کردند و در بین مردم قضاوت می کردند، ولی اکنون می بیند که قاتل برادر و اولادش به جای آن حضرت نشسته و با این کیفیّت، آن حضرت را به دار الإماره می برند! به زنان کوفه، که در حال شیون و گریه بودند، صدا می زند:
«ای مردم کوفه، [ای اهل فریب دادن و اهل تنها گذاشتن و یاری نکردن]! گریه میکنید؟! وای بر شما، چشمان شما از گریه نایستد و نالههای شما آرامش پیدا نکند! مثل شما مثل آن کسی است که ﴿پشمی را بافته و آنگاه او را از هم جدا میکند، [شما کسانی هستید که پیمانها و سوگندهایتان را دستآویز فساد کردهاید]﴾! بد وبالی است که بر عهدۀ خود قرار دادهاید! باید بگریید و چشمان شما از گریه نایستد! آیا میدانید که چه عملی از شما سر زده است؟! شما میدانید که چه کسی را از بین بردید و به قتل رساندید؟! ای اهل کوفه، پسر پیغمبر خودتان را و ذراریّ آنها را اسیر کردید! شوهران شما آمدند و پدران ما را و برادران ما را و اطفال ما را کشتند!»
در این هنگام، قافله با سرهایی که در مقابل آن محامل قرار گرفته بود، به سمت دار الإماره حرکت میکند، دارالإمارهای که ابنزیاد برای خفّت آنها و برای از بین بردن شئون آنها، از جهات عدیده مقدّماتی را تدارک دیده بود.
در اینجا فاطمه بنت الشاطی، نویسندۀ مصری، ورود اهل بیت و حضرت زینب سلام الله علیها را به دار الإماره این طور توصیف می کند و می گوید:
با آن مقدّماتی که در دستگاه حکومت ایجاد کرده بودند و با اینهمه مظالمی که بر آن بانوی کربلا رفته بود، بهطوریکه برادر خود و اطفال خود و خویشان خود را از دست داده بود، آنچنان با صلابت و مهابت وارد مجلس ابنزیاد شد! و بدون اعتنا به کسی داخل شد و در جای خود قرار گرفت و با بیاعتنایی، سر را به زیر انداخت، درحالیکه جامههای آن حضرت مندرس و پارهپاره بود و آثار حزن و شکستگی در وجنات آن حضرت نمایان بود.
ابنزیاد متعجّبانه سؤال میکند: «این زن کیست که با این تبختر و بیاعتنایی حرکت میکند؟»
یکی از کنیزان آن حضرت می گوید: «این زینب کبری دختر فاطمۀ زهرا سلام الله علیها است.»
ابنزیاد میگوید: «الحمدُ للّهِ الّذی قَتلَکُم! [”سپاس خداوندی که شما را کشت و نابود ساخت!“]»
حضرت زینب می فرماید: «ما را خدا نکشت، بلکه تو ما را کشتی!”خداست که در هر حال جان ها را می ستاند و روح ها را بازمی گرداند!“»
در این هنگام چشم ابنزیاد به حضرت سجّاد میافتد که در غل و زنجیر در گوشهای خاموش ایستاده بودند، میگوید: «این جوان کیست؟»
به او میگویند: «این علیّ بن الحسین است.»
میگوید: «مگر علیّ بن الحسین را خدا نکشت؟»
در این هنگام حضرت سجّاد علیه السّلام میفرمایند: «برادری از خود بزرگتر داشتم که نام او هم علی بود.»
می گویند: ابن زیاد برای اینکه موجبات ناراحتی و تألّم بیشترِ اهل بیت را فراهم کند دستور می دهد تا سرها را در مقابل آنها قرار دهند؛ امّا از صحبت او با حضرت زینب کبری، که او را در مجلس مفتضح می کنند، آن چنان ناراحت می شود که برای بازگرداندن حیثیّت و اعادۀ موقعیّت خود، چوبی را از زیر فراش خود برمی دارد و بر لب و دندان حضرت می زند!
زید بن أرقم، که پیرمردی از صحابۀ پیغمبر اکرم بود و در آن مجلس حضور داشت، فریاد میزند:ای پسر زیاد، به خدا قسم، شهادت میدهم که خودم لبان پیغمبر را دیدم که بر این لبان بوسه میزد!